ارشیا ارشیا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

خاطرات فرشته ی نازنینم ارشیا

بدون شرح

کارها و شیطونیای آقا ارشیا تو یک سالگی

عکس و توضیحات تو ادامه مطلب سلام گل پسر شیطونم حالا که یک ساله شدی حسابی داری تلافیه روزای مظلومیتو در میاری و میخوای به من بگی که دیگه بزرگ شدی عزیز دلم این روزا حسابی بلا شدیااااااااااا از صبح که چشماتو باز میکنی خیال میکنی اینجا سرباز خونس رژه رفتنو شروع میکنی منم به دنبالت آخه گوگولیه مامان راه رفتنم حدی داره یعنی اصلا حاضر نیستی یه لحظه بشینی! البته خودت میتونی تنهایی بری اما خو من دلم طاقت نمیاره میترسم یهو بیفتی برای همین همش مجبورم دنبالت بیام دیگه الهی قربون اون پاهای خوشگلت برم     کار دومی که خیلی بهش علاقه مندی اینه که بشینی سر کشوی لباسات و همشونو بریزی بیرون بعدشم صد بار شایدم هزار بار بلکمم بی...
15 تير 1392

عکس ها و توضیحات تولد

بیاین تو ادامه مطلب... دوباره سلام باچند روز تاخیر اومدم تا برات از تولدت بگم ناز نازیه من اول اینکه یه تولد کوچیک و خودمونی گرفتم چون واقعا در توانم نبود که مهمون زیاد دعوت کنم آخه با وجود شما گل پسری که همش میخوای راه بری و یه نفر باید مواظبت باشه خیلی سخت بود البته بگماااااااااااااااااااا عمه سمیرا جونت واقعا کمکم کرد و من نمیدونم اگه اون نبود من چه میکردم!!! پس از همینجا یه تشکر جانانه از عمه سمیرااااااااااااااااااااااااا وایضا عمه ثریا جون که شمارو نگه داشت تو تزیینات غذا خیلی کمکم کرد و تو شب تولدت حسابی مواظبت بود مرسی عمه ثریااااااااااااااااااا به خاط همین فقط تونستم به جز خودمون 12 تا مهمونو دعوت کنم که  اونم پدر بزرگا...
8 تير 1392

عشق مامانی تولدت مباررررررررررررررررررک

تولد آقا ارشیا تو ادامه مطلب سلام پسرکم یک سال از با هم بودنمون گذشت یک سالی که مثل برق و باد گذشتن یک سال از مادر شدنم گذشت تو این یک سال تمام عشقمو خالصانه بهت تقدیم کردم عشقی که خدا تو وجود من گذاشت تا به تو بدم البته واقعا به این نتیجه رسیدم که این عشق خدایی بود و یه جورایی معجزه ایی که خدا از همون روزی که فهمیدم باردارم تو وجودم گذاشت و مطمئنم که نمیتونم بعدا ازت توقع داشته باشم که وقتی که بزرگ شدی با من اینطوری باشی چون اون عشق خالصانرو خدا فقط تو وجود من گذاشت نه تو پس من در آینده توقعی ازت نمیتونم داشته باشم که تو مثل باشی عزیزکم میخواستم برات بنویسم تمام اون سختیایی که تو این یک سال کشیدم اما ترجیح میدم سکوت کنم و اون روز...
6 تير 1392

هنر نمایی مامانی ههههههههههه!

سلام عشق و نفس مامانی. قربونت برم چقدر داری ماشالا تند تند مردی میشی واسه خودتا عزیز دلم این روزا همش واسه دندونای خوشگلت داری اذیت میشی البته بیشتر شبها چون وقتایی که دندونات میخواد در بیاد همش با جیییییییییغ و گریه از خواب میپری ولی تا دندونت میزنه بیرون خوب میخوابی روزها هم که همش یاداری منو گاز میگیری یا میگی منو راه ببر آخه قربونت برم همه دستامو له کردی اینقدر محکم گاز میگیری البته فکر کنم اینم به خاطر دندونات باشه الهی بمیرم که اینقدر اذیت میشی کاش زودی همشون بزنه بیرونو شما راحت بشی چند روز پیشا مامانی از خودش هنر در وکرده و چنتا عکس هنری برات درست کرده ایشالا وقتی بزرگ شدی اگه این خاطراتو بخونی و این عکسارو ببینی لابد چقدر برات...
26 ارديبهشت 1392

اولین قدم زندگی

سلام گل پسرکم. عشق مامانی روزها مثل برق و باد در حال گذشتنه و فرشته کوچولوی من در حال بزرگ شدنه. فدای چشمای قشنگت امروز یه حرکتی ازت دیدم که فقط اون لحظه خدا میدونست تو دل من چه خبره ! وقتی امروز دیدم که اولین قدم زندگیت رو بدون کمک برداشتی داشتم از خوشحالی میمردم . وای خدایا باورم نمیشه یعنی این همونیه که وقتی اولین بار رفتم سونوگرافی دکتر بهم گفت اندازه یه لوبیا قرمزه!!!! لوبیا قرمز مامان الان دیگه مرد شده و داره سعی میکنه اولین قدم زندگیشو برداره؟ وای الهی که مادر فدات بشه عشق کوچولوی من. انشاءالله همیشه تو زندگیت قدمهای درست و محکم برداری عزیزم اینم عکس لحظه ایی هست که یهو تصمیم گرفتی راه بری ...
4 ارديبهشت 1392

اولین بهار زندگی

سلام عشق مامانی قبل از هر چیزی ببخشید که اینهمه وقت بود که تو وبلاگت مطلب نذاشته بودم آخه قبلش که خونه تکونی داشتمو وقت نکردم بعدشم که عید شد و عید دیدنی و مسافرت ... با کمی تاخیر عیدت مبارک عشق من امسال موقع سال تحویل خیلی برام لحظه عجیبی بود چون داشتم برای گل پسرم دعا میکردم آخه فکرشم نمیکردم که به این زودی بخوام موقع سال تحویل برای پسرم دعا کنم البته برای بابایی هم دعا کردما راستی یه  چندتا عکسم ازت گرفتم که میزارم اول بزار عکس سفره هفت سینمونو برات بزارم عزیز دلم موقع چیدن هفت سین مثل آقاها پیشم نشسته بودیو اصلا اذیت نکردیو به هیچ چیزم دست نزدی. بس که ماشالا آقایی تو اینم تیپ عید شما وقتی رفته بودیم خو...
17 فروردين 1392

رفتیم تولد کوروش کوچولو

بیاین تو ادامه مطلب سلام عشق مامانی عزیز دل م 5 شنبه این هفته رفتیم جشن تولد کوروش کوچولو پسر دختر خاله بابایی (نسبتمون یه کم دوره ) که تازه 10 روزه که به دنیا اومده البته جشن حموم زایمون مامان کوروش بود من میگم تولد اولش قرار نبود بریم ولی بعدش به دلایلی منصرف شدمو رفتیم مهمونیه خوبی بود خوش گذشت شما هم خیلی آقا بودی و کلی جیغ جیغ کردی البته مهمونی به صرف ناهار بود که شما هم ترکوندی مادر فکر کنم بعدا از اونایی بشی که وقتی میخوان برن مهمونی از دوروز قبل چیزی نمیخورن که اندازه یه هفتشون بخورن آخه گلم موقع ناهار که شد میخواستی حمله کنی به میز غذا همه چیز بهت دادم خوردی. سبزی پلو با ماهی زرشک پلو با مرغ نوشابه دوغ فسنجون سوپ و...
28 بهمن 1391

اولین مروارید پسرم

عزیز دلم مبارکت باشه بالاخره اولین دندون شما پرید بیرون بالاخره راحت شدی عزیز دلم. از 4 ماهگی برای دندونت اذیت شدی تا الان. روز یکشنبه تاریخ 1391/11/8خونه پدر جون اینا بودیم که من یهو متوجه تیزی دندونت شدم گلم و کلییییییییییییییییی خوشحال شدم و الان یه چند شبه که بهتر میخوابی خدارو شکر .  البته الان زیاد معلوم نیست هروقت قشنگ زد بیرون برات عکسشو میزارم جیگرررررررر . راستی یادم رفت بگم دوشنبه هم مامان ناهید برات یه آش دندونیه خوش مزه درست کرد. دستت درد نکنه مامان ناهیییییییییییییییید. عاشقتم مامان گلم که اینقدر برای آش دندونیه ارشیا زحمت کشیدی       ...
12 بهمن 1391