ارشیا ارشیا ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

خاطرات فرشته ی نازنینم ارشیا

7 ماهه شدن آقا گل

گل پسرم 7 ماهه شدنت مبارک عزیز دلم وای خدایا نمیدونم چرا اینقدر این روزا دره سریع میگذره و تو گل پسر مامانی تند تند داری بزرگ میشی   عزیز دلم حال مامانی این روزا اصلا خوب نیست! خیلی خسته ام البته خسته ی روحی شاید برای افسردگیه بعد از زایمان باشه!   نمیدونم چرا ولی حوصله هیچ کسو هیچ چیزو ندارم همش دارم ظاهر سازی میکنم که بگم خوبم ولی نیستم خیلیییییییییی خرابم مامانی   راستی چندوقته اصلا خواب درست و درمونی هم ندارم شما همش تو خواب غر میزنی شاید مال دندونت باشه نمیدونم ولی تا میام بخوابم تو بیدار میشیو غر میزنی!!   بالاخره امروز دیدم لثه هات سفید شدن فکر کنم مرواریدای خوشگلت میخواد د...
8 بهمن 1391

ارشیا میای بریم حموم؟؟

بیاین تو ادامه مطلب ارشیا جونم امروز بردمت حموم آب بازی  ازتم کلی عکس گرفتم تا به عمه ثریات نشون بدم آخه خیلی دوست داشت توی جیگرو تو حموم ببینه عمه ثلیااااااااااا بیا منو بیبین   ببین اردک بلا گرفته رفته کجا   عکسها یه ذره شبیه همه ولی دیگه همرو میزارم ببین عشقم چه لمی دادی تو آب. قربونت برم که اینقدر با حیایی عافیت باشه عشق من     اینجا هم که دیگه موهاتو سشوار کشیدمو شدی یه دسته گل فدات بشم الهییییییییییییی   ...
2 بهمن 1391

اولین سفر زیارتی

بیاین تو ادامه مطلب گل پسرم بالاخره بعد از اینهمه وقت با هم یه زیارت کوچولو رفتیم روز چهارشنبه هفته پیش با خاله جون و پویا و مامان ناهید و پدر جون رفتیم قم و پنج شنبه ظهر برگشتیم سفر کوچولوی خوبی بود شما هم که به قول خاله جونت فقط بعضی وقتا بیدار بودیو کلا لالا بودی خیلی آقا بودی اصلا اذیت نکردی قربونت برم اینم آقا ارشیا تو حرم حضرت معصومه   راستی وقتی برای ناهار رفتیم بیرون تا کباب بخوریم اونجا کلی از دستت خندیدیم همه کباب هارو دلت میخواست بخوری خلاصه که هم کباب خوردی هم نون خوردی هم دوغ خوردی و کلی حال کردی ببین اینجا در حال حمله به نون بودی شیکموی مامان ...
30 دی 1391

مامان اینجا کجاس؟!

سلام عزیز دل مامانی مامانی جونم این روزا خیلی حوصلم سر میره دلم میخواد برم برم بیرون ولی به خاطر شما نمیتونم آخه بیرون خیلی سرده هوا هم آلوده شده به خاطر همین همش باید کنج خونه بشینم به خدا دیگه دارم افسردگی میگیرم تنها تفریحم اینه که هفته ایی یه بارکه میریم خونه پدرجون اینا من تورو میزارمت پیش مامان ناهید و میرم تره بار غرفه ی پلاستیک فروشها میرمو یه دوری میزنم و میام آخه خدایی اینم شد تفریح دلت برای مامانی نمیسوزه؟ این هفته که تا رفتمو شما دادو هوار کردیو به من زنگ زدن گفتن بیا ارشیا تورو میخواد یعنی مامانی تو همینم ازم دریغ میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خلاصه که چون دیگه خیلی دپرس بودم مامان ناهید و خاله جون دلشون برام سوخت و منو برد...
26 دی 1391

منو زنم!

مامانی منو زنم به هم میایم؟!!!!!!!!!!!   ارشیاااااااااااااااااااااااااا ...
22 دی 1391

درگیریه منو مامانم

ارشیا جونم این روزا حسابی با هم درگیری داریما هههههههههه برو تو ادامه مطلب تا برات توضیح بدم گل پسرم این روزا همش در تلاشم تا شما بالاخره سینه خیز بریو منو خوشحال کنی ولی نمیکنییییییییییییییییییییی چند روز پیش گوشوارمو گذاشتم جلوی دستت تا به خاطر اون سینه خیز بری اما نگاه کن اولش یه ذره تلاش کردی اما... یهو زودی خسته شدی ببین چیکار کردی   ببین قربونت برم زودی سرتو گذاشتی رو زمین هههههههههههههههه   اینجا هم که دیگه کم آوردی زودی خودتو برگردوندی   بعدش منم غش غش بهت خندیدم گفتم ای تنبل ببین چه جوری داری نگام میکنی ووووووووووویییییییییییی ترسیدم چه جذبه اییییییییییییییییییی   ...
22 دی 1391

تولد بابایی

راستی 9 دی هم تولد بابایی بود ببین تو براش چی خریدی دستت درد نکنه گل قشنگم ایشالا خدا همیشه باباییتو برامون حفظش کنه تولد 120 سالگیت ایشالا بابا حسااااااااااااااااااااااااااام ...
22 دی 1391

مامانی مریض شد

عزیز دلم ببخشید که یه مدتی برات چیزی نزاشتم آخه هفته پیش مریض بودمو سرمای خفنی خورده بودم وای مامانی جونم هر چقدر از آقایی تو تو این مدت بگم کم گفتم همش مثل آقاها فقط میشستی کنار منو تکون نمیخوردی ببین قیافتم اینجوری بود   الهی دورت بگردم که اینقدر ماهی تو خدایا این گل پسرمو برام حفظش کن   ...
22 دی 1391