ارشیا ارشیا ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

خاطرات فرشته ی نازنینم ارشیا

ارشیا نگو یه دسته گل

مامانی جونم هر چقدر از آقاییت بگم کم گفتم جدیدا مثل بچه های بزرگ میشینی تو اتاقتو با وسایلت بازی میکنی عاشق چادر بازیت هستی چند روز پیشا گذاشتمت تو چادرتو رفتم تو آشپزخونه ظرفارو شستم و تو هم مثل آقا ها بازیتو کردیو جیک نزدی   ببیییییییییین     ...
9 دی 1391

مثلا رفتیم گردش!

امروز جمعه حسابی حوصلم سر رفته بود و به باباییت گفتم امروز بیا بریم بیرون ولی میخواستم یه جایی باشه که سقف داشته با شه و زیاد سرد نباشه که جیگر طلام سرما نخوره واسه همینم بعد از کلی فکر قرار شد بریم موزه سعد آباد کارامونو کردیمو راه افتادیم نمیدونم چی شد یهو الکی پیچیدیم به سمت لواسون وااااااااااااااای اینقدر سرد بود که نگوووووووووو اصلا نتونستیم پیاده شیم فقط برای ناهار خوردن پیاده شدیم   ببین چقدر پوشوندمت خیلیییییییی خوش گذشت گوگولیه مامان ولی یه چیزی!  تو فقط تو این صحنه بیدار بودیاااااااا از اول تا آخرش لالا کردی هرچی تلاش کردم که با هم تو برفا عکس بگیریم فایده نداشت ببین   فدات شم الهی خوابالوی م...
9 دی 1391

6 ماهه شدن آقا ارشیا

عزیز دل مامانیییییییییییییییییی 6 ماهگیت مبارک راستی واکسن 6 ماهگیت رو هم با پدر جون رفتیم زدیم الهی بمیرم تا سوزن رفت تو پات یه جییییییییییغ گنده زدی ولی زودی ساکت شدیو دیگه هیچی نگفتی اینقدر که آقایی ...
6 دی 1391

ارشیا کوچولو در اولین یلدا

آخه مامانی من که گم شدم پشت این کرسی اگه تونستی منو پیدا کنی؟! عزیز دلم امشب اولین یلدایی بود که ما سه نفر شده بودیم (خدایا شکرت) خیلی شب خوبی بود با اینکه یه ذره دل شکسته بودم (حالا بزرگ بشی برات تعریف میکنم) اما گل مامانی سعی کردم به خاطر تو وبابایی حفظ ظاهر کنم تا بهمون خوش بگذره همین طورم شد. عزیز دلم امید وارم همیشه سه تایی با هم خوش باشیم بی خیال همه چیز   ...
1 دی 1391