ارشیا ارشیا ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات فرشته ی نازنینم ارشیا

منو زنم!

مامانی منو زنم به هم میایم؟!!!!!!!!!!!   ارشیاااااااااااااااااااااااااا ...
22 دی 1391

درگیریه منو مامانم

ارشیا جونم این روزا حسابی با هم درگیری داریما هههههههههه برو تو ادامه مطلب تا برات توضیح بدم گل پسرم این روزا همش در تلاشم تا شما بالاخره سینه خیز بریو منو خوشحال کنی ولی نمیکنییییییییییییییییییییی چند روز پیش گوشوارمو گذاشتم جلوی دستت تا به خاطر اون سینه خیز بری اما نگاه کن اولش یه ذره تلاش کردی اما... یهو زودی خسته شدی ببین چیکار کردی   ببین قربونت برم زودی سرتو گذاشتی رو زمین هههههههههههههههه   اینجا هم که دیگه کم آوردی زودی خودتو برگردوندی   بعدش منم غش غش بهت خندیدم گفتم ای تنبل ببین چه جوری داری نگام میکنی ووووووووووویییییییییییی ترسیدم چه جذبه اییییییییییییییییییی   ...
22 دی 1391

تولد بابایی

راستی 9 دی هم تولد بابایی بود ببین تو براش چی خریدی دستت درد نکنه گل قشنگم ایشالا خدا همیشه باباییتو برامون حفظش کنه تولد 120 سالگیت ایشالا بابا حسااااااااااااااااااااااااااام ...
22 دی 1391

مامانی مریض شد

عزیز دلم ببخشید که یه مدتی برات چیزی نزاشتم آخه هفته پیش مریض بودمو سرمای خفنی خورده بودم وای مامانی جونم هر چقدر از آقایی تو تو این مدت بگم کم گفتم همش مثل آقاها فقط میشستی کنار منو تکون نمیخوردی ببین قیافتم اینجوری بود   الهی دورت بگردم که اینقدر ماهی تو خدایا این گل پسرمو برام حفظش کن   ...
22 دی 1391

ارشیا نگو یه دسته گل

مامانی جونم هر چقدر از آقاییت بگم کم گفتم جدیدا مثل بچه های بزرگ میشینی تو اتاقتو با وسایلت بازی میکنی عاشق چادر بازیت هستی چند روز پیشا گذاشتمت تو چادرتو رفتم تو آشپزخونه ظرفارو شستم و تو هم مثل آقا ها بازیتو کردیو جیک نزدی   ببیییییییییین     ...
9 دی 1391

مثلا رفتیم گردش!

امروز جمعه حسابی حوصلم سر رفته بود و به باباییت گفتم امروز بیا بریم بیرون ولی میخواستم یه جایی باشه که سقف داشته با شه و زیاد سرد نباشه که جیگر طلام سرما نخوره واسه همینم بعد از کلی فکر قرار شد بریم موزه سعد آباد کارامونو کردیمو راه افتادیم نمیدونم چی شد یهو الکی پیچیدیم به سمت لواسون وااااااااااااااای اینقدر سرد بود که نگوووووووووو اصلا نتونستیم پیاده شیم فقط برای ناهار خوردن پیاده شدیم   ببین چقدر پوشوندمت خیلیییییییی خوش گذشت گوگولیه مامان ولی یه چیزی!  تو فقط تو این صحنه بیدار بودیاااااااا از اول تا آخرش لالا کردی هرچی تلاش کردم که با هم تو برفا عکس بگیریم فایده نداشت ببین   فدات شم الهی خوابالوی م...
9 دی 1391